اشعار شهادت حضرت زهرا(سلام الله علیها)
ای آشناترین چه غریبانه میروی
مخفی ز چشم شهر ز کاشانه میروی
ما که بنای دوری از هم نداشتیم
بانوی خانه بی علی از خانه میروی
آخر هم آرزو به دل زینبین ماند
گیسوی طفل را نزدی شانه،میروی
بودی کبوتر و به پرستو بدل شدی
هم زود، هم کبود از این لانه میروی
**
گرچه مرا نبردی و تنها گذاشتی
راحت شدی از آن همه دردی که داشتی
امشب که غسل دادم و شستم تن تو را
فهمیدم از چه نای نفس هم نداشتی
فهمیدم عاقبت که چرا موقع نماز
هر بار بین سجده گل لاله کاشتی
فهمیدم عاقبت که چرا پیش محرمت
یک لحظه معجر از سر خود بر نداشتی
**
غسل به زیر پیرهنت باورم نشد
زخمی که بود بر بدنت باورم نشد
دیدم هنوز هم اثر تازیانه ها
مانده به جای جایِ تنت باورم نشد
دستم که به بازویت رسید ...آه سوختم
هرگز سکوت و سوختنت باورم نشد
اینکه چه کرد ضربه مسمار با تو تا...
...امشب که خون شده کفنت باورم نشد
**
ای وای از غم تو و احوال شوهرت
یکّی دوتا که نیست جراحات پیکرت
زنده شدند خاطره ها پیش چشم من
وای از به خاک خوردن تو پیش دخترت
افتادی و زِ رد شدن آن چهل نفر
می خورد بین شعله ،در خانه برسرت
با ضربه ای که خورد به پهلویت عاقبت
از دست رفت غنچه نشکفته پرپرت
علی صالحی
*******************
قرار بود که عمری قرار هم باشیم
که بیقرار هم و غمگسار هم باشیم
اگر زمین و زمان هم به هم بریزد باز
من و تو تا به ابد در مدار هم باشیم
کنون بیا که بگرییم بر غریبی هم
غریبه نیست، بیا سوگوار هم باشیم
نگفتیام ز چه خون گریه میکند دیوار
مگر قرار نشد رازدار هم باشیم
نگفتیام ز چه رو رو گرفتهای از من
مگر چه شد که چنین شرمسار هم باشیم
به دست خستهی تو دست بستهام نرسید
نشد که مثل همیشه کنار هم باشیم
شکسته است دلم مثل پهلویت آری
شکستهایم که آیینهدار هم باشیم
محمد مهدی سیار
*******************
بانو نباش فكر سفر خوب مي شوي
هنگام صبح ،وقت سحر ،خوب مي شوي
اين رو گرفتنت به خدا احتياج نيست
از زخم ها نمانده اثر خوب مي شوي
اسم از قرار با پدرت خواهشاً نيار
قبل از نگاه روي پدر خوب مي شوي
اصلاً بذار بانوي من راحتت كنم
تو با وجود درد كمر ... خوب مي شوي
با چشم هاي خسته ي تو حرف مي زنم
پلكي بزن ز ديده ي تر خوب مي شوي
... دست تو سرد گشته دلم شور مي زند
زهرا ! نباش فكر سفر ، خوب مي شوي
مسعود يوسف پور
*******************
ای مسیحا نفسم از چه بریده نفست
رفتی و زود برآورده شد آخر هوست
با پر زخم چگونه تو شکستی قفست
زتو شرمنده نشد تاکه شوم دادرست
بی وداع از برمن رفتی وحسرت خوردم
کاش ای فاطمه جان قبل تو من می مردم
خبرت را که شنیدم بدنم لرزان شد
دیده ام سیل شد و رود شد و باران شد
شعله شد آه من و ناله من طوفان شد
گریه کردم بخدا قاتل تو خندان شد
وقت پیروزی دشمن شد و حیدر افتاد
پیش مردم بخدا شیر تو با سر افتاد
ای جوانی که خوشی زعمر ندیده برخیز
هیجده ساله از غصه خمیده خمیده برخیز
ای گلی که به تنت چکمه دویده برخیز
چه کسی پارچه بر روت کشیده برخیز
شاه این عالمم و بی تو بدون تاجم
قبله حاجت من ،سخت به تو محتاجم
چه کنم کار من افتاده به اینجا چه کنم
رفتی و مانده ام و دست تمنّا چه کنم
ای سپاهم تو بگو من تک و تنها چه کنم
مانده ام مات که با غسل تو زهرا چه کنم
تن حوریه نمای تو پر از آثار است
بدنت نقش پراز میخ در و دیوار است
می روی خاطره کوچه تو می ماند
حسنم خون زبصر از غم تو می راند
راز آن چادر خاکی تو را می داند
زیر لب روضه سیلی تو را می خواند
عقده اش این شده که از تو دفاعی ننمود
خود خوری میکند از اینکه نشد کوچک بود
سر نهاده است به پای تو حسینت زهرا
تا که او را بکنی یاد تو در عاشورا
سرنهاده ست بپایت که بیایی آنجا
تا که آرام دهد جان وسط آن دریا
خس خس زیر گلویش به زیر آن خنجر
بخدا یک کلمه هست بیا ای مادر
مجتبی صمدی شهاب
*******************
دست بردارِ دلم نیست غم انگار خدا
چه کنم با غم این بانوی بیمار خدا
یک نفر نیست بگوید که در این شهر غریب
یاس دلخسته کجا و در و دیوار خدا
پهلوان بودم و یکباره زمین گیر شدم
صورتی مانده از آن حیدر کرّار خدا
چند وقتی است فقط خیره به حال حسن ام
نیمه شب می شود از خواب که بیدار خدا
کاشکی جنس در خانه ام از چوب نبود
تا نمی سوخت گل و غنچه و گلزار خدا
کاشکی شکل در خانه من جوری بود…
…که نمی خورد به یارم نوک مسمار خدا
پیش چشمم دو سه باری است که هی می افتد
سر به دیوارم و او دست به دیوار خدا
گاه اسماء صدا می کندم گه فضه
صاحب چشم کبودی که شده تار خدا
گاهی از در که می آیم نفس ام می گیرد
باز چشم من و خون در و دیوار خدا
می رسد زینبم از راه ، دلم می ریزد
چه کنم با غم این طفل پرستار خدا
مدتی هست به سر چادر خاکی کرده
جای آن معجر و آن چادر گلدار خدا....
همه مشغول دعایند ولی می دانم
می رود از بر من فاطمه اینبار خدا
من به فکرم چه کنم موقع برداشتنش
دست بردار دلم نیست غم انگار خدا
مهدی صفی یاری
*******************
رفته توان تو، چقدر گریه می کنی
از لحظه ای که رفته پدر گریه می کنی
داغ پدر مگر که برای تو بس نبود
حالا برای داغ پسر گریه می کنی
میخ گداخته جگرت را درید و سوخت
می سوزی و به سوز جگر گریه می کنی
این چوب نیم سوخته آیینه دق است
تا می کنی نگاه به در گریه می کنی
این استخوان در گلویم راه گریه بست
اما تو جای هر دو نفر گریه می کنی
افتاده ام به پای تو مانند اشک تو
من آب می شوم تو اگر گریه می کنی
از شام تا طلوع سحر بغض می کنم
از شام تا طلوع سحر گریه می کنی
از فرط درد خنده و گریه یکی شود
لبخند می زنی؛ به نظر گریه می کنی
تنها سلاح دست تو این اشک چشم توست
با چادری که هست سپر گریه می کنی
هرکس بیاید از پی احوالپرسی ات
پرسد چه حال یا چه خبر؛ گریه می کنی
دستی شکسته اشک مرا پاک می کند
دستی گرفته ای به کمر گریه می کنی
بیت الحزن که می روی از خانه، هرقدم
کوچه به کوچه بین گذر گریه می کنی
همسایه ها برای تو پیغام داده اند
بس کن تو فاطمه! چقدر گریه می کنی
محمد رسولی
*******************
فاطمه فاطمه ی دوره ی پیغمبر نیست
یا نه این فاطمه آن فاطمه ی حیدر نیست
چه سوالی ست که میپرسی علی جان خوبی؟
من کجا خوبم اگر حال شما بهتر نیست
غیر از این دردِ حجابی که گرفتی از من
بستری بودنت آنقدر عذاب آور نیست
فضه میگفت بیایید غذا آماده ست
زینبت گفت نمیآیم اگر مادر نیست
گریه آور شده این آمد و رفتی که مراست
وای از این خانه که دارای در دیگر نیست
حسین رستمی
*******************
تو کـه می تــوانی بمانی بمان
عزیزم تو خیــلی جـوانی بمان
تو هم مثل من نیمه جـانی بمان
زمــین گـیر من آســمانی بمان
اگر می شـود می توانی بـمان
تو نـیلوفرانه تـریـن یاس شـهر
وجود تو کانون احـساس شهر
دعاگوی هرقـدر نشناس شهر
نکش دست ازدست دستاس شهر
نباشـی چـه آبی چه نانـی بمان
چه شد با علی همسفر ماندنت
چه شـد ماجرای سـپر ماندنـت
چه شد پـای حـرف پـدر ماندنـت
پس از غـصه ی پشـت در ماندنت
نـدارد علــی هـمزبانی بمــان
برای علی بی تو بـد میشود
بدون تو غم بی عـدد میشود
نرو که غــرورم لــگــد میشود
و این سـقف سـنگ لحد میشود
تو بایدغــمم را بدانــی بمــان
چرا اشــک را ابـرو میکنی
چرا چــادرت را رفـو میکـنی
چرا اسـتخوان درگـلو میکـنی
چرا مـرگ را آرزو میکـنی
چه کم دارد این زنــدگانی بمان
صابر خراسانی
*******************
گمان كنم دگر اين دردها دوا نشوند
و كودكان تو با شادي آشنا نشوند
اگر قرار به رفتن شده دعايي كن
كه نيمه هاي شب از بين خواب پا نشوند
شنيده ام كه به مژگان تو گره خورده
تلاش ميكني و پلكهات وا نشوند
زمان آه كشيدن كمي مواظب باش
كه شيشه هاي ترك خورده جابجا نشوند
صداي آينه ي خُرد ، سينه ات دارد
ولي دعاي من اين است بيصدا نشوند
به جاي من به مغيره همه سلام كنند
همان كه ديد كه شهري حريف ما نشوند
شكست دست تو را و غرور حيدر را
چنان شكست كه اين زخمها دوا نشوند
دعا نما كه پس از دود و آتش و سيلي
پس از شكستن تو سهم كربلا نشوند
اگرچه كوچه ي ما را گرفت نامحرم
حراميان همه در قتلگاه جا نشوند
خدا كند كه نبيني چه ميكند قاتل
و گيسوان حسينت ز ني رها نشوند
خدا كند كه پس از غارت حرم ،خيره....
....به دختران تو يك مشت بي حيا نشوند
دعا نما كه دعاي غريب ميگيرد
دعاي قلب شكسته عجيب ميگيرد
حسن لطفي
*******************
یک خانه در این شهر، دیگر در ندارد
دیگر مدینه ،عطرِ نیلوفر ندارد
آهسته و نم نم ببار ای ابر...امشب
اشکی برای شست و شو ،حیدر ندارد
آنجا که باید دل ز دریا شست، اینجاست
اینجا که چشمانش رمق دیگر ندارد
آرامتر ای کودکانم! تا نفهمند
اینکه حسین بنِ علی، مادر ندارد
البتّه از گیسوی خاک آلودِ زینب
خواهند فهمید او نوازشگر ندارد
باران ، تمامِ کوچه را شسته حسن جان!
دیگر نشانِ خون و خاکستر ندارد
بعد از تو زهرا در دهانها خواهد افتاد:
قرآنِ ناطق، سوره ی کوثر ندارد
ای کاش میمُردم نمیدیديد بر "تن"
بابایتان سردارد و همسرندارد
عارفه دهقانی
*******************
بي واهمه و بدون پروا ميزد
می دید که فاطمه ست اما می زد
ای کاش نبودم و نمی دیدم من
در کوچه مغیره همسرم را می زد
**
در کوچه اشک راه چاره گم شد
در سردی آن همه نظاره، گم شد
دیدید چقدر دست او سنگین بود
یک سیلی زد دو گوشواره گم شد
**
جز کينه و بي رحمي و تشويش نبود
یک ذره حيا در دل سنگیش نبود
می خواست که بر روی تو سیلی بزند
آن روز فدک بهانه ای بيش نبود
**
از خاطر خسته ات چه تجليلي شد
ناگاه تمام آسمان نيلي شد
با آن همه حجت و دلیل و شاهد
افسوس که سهمت از فدک سیلی شد
**
گل ، آتش، دود را بیا معنا کن
بر خاک ، سجود را بیا معنا کن
مقداد برایت عاقبت روشن شد
چشمان کبود را بیا معنا کن
یوسف رحیمی
*******************
ريحانه ي من چه بر سرت آوردند
صد بغض به آه همسرت آوردند
غسل تنت از من چقدر وقت گرفت
يعني چه به روز پيكرت آوردند
**
با ديدن جسمت بدنم ميلرزد
با شستن پهلوت تنم ميلرزد
با شستن زخم كوچه هاي نيلي
اي فاطمه دارد حسنم ميلرزد
**
چشمم به غمه هماره ات افتاده
بر چشم پر از ستاره ات افتاده
وقتي كه رسيد دست من فهميدم
در كوچه دو گوشواره ات افتاده
علي اكبر لطيفيان
*******************
روز و شب درد کشیدی بدنت خوب نشد
تا سحر آب شدی زخم تنت خوب نشد
لاله های به روی پیرهنت خوب نشد
جگرت سوخت ولی سوختنت خوب نشد
آینه بودی و یکباره ترک خوردی تو
من بمیرم سر من بود کتک خوردی تو
ضربه ای خورد به در ، پیکرت افتاد زمین
تا تو خوردی به زمین دخترت افتاد زمین
اشک از گوشه ي چشم تَرَت افتاد زمین
چادرت پاره شد و از سرت افتاد زمین
بوتراب تو که بی تاب شود حق دارد
پدر خاک اگر آب شود حق دارد
روزگار من اگر بر تو غم اندوخت ببخش
رنگ رخسار تو را باز برافروخت ببخش
گیسویت در وسط خانه اگر سوخت ببخش
سینه ات را نوک مسمار به در دوخت ببخش
**
*******************
شبيه شمع چكيدن به تو نمي آيد
و مرگ را طلبيدن به تو نمي آيد
خودت بگو كه مگر چند سال داري تو؟
جوان شهر خميدن به تو نمي آيد
هزار بار نگفتم ميا به دنبالم؟
ميان به كوچه دويدن به تو نمي آيد
فقط بلند نشو ، چون كه زود مي افتي
بدون بال ، پريدن ، به تو نمي آيد
تلاش كن كه دو چشمي مرا نگاه كني
چنين نديدن و ديدن به تو نمي آيد
چه خوب بود فقط گوشواره می افتاد
چه کرده اند شنیدن به تو نمی آید
تكان نخور قفسِ سينه ات تكان نخورد
نفسْ بلند كشيدن به تو نمي آيد
بمان كه دخترمان را خودت عروس كني
به آرزو نرسيدن به تو نمي آيد
چه با دو دست رئوفانه ات چه با یک دست
بباف پیرهنت را حسین منتظر است
علی اکبر لطیفیان
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: حضرت فاطمه(س) - شهادت
برچسبها: اشعار شهادت حضرت زهرا(سلام الله علیها)